آغاز آفرینش حضرت محمد(ص) خاتم الانبیا(قسمت سوم)
نسب شناسی حضرت محمد(ص)
ادامه ی سلسله نسب پیامبر اکرم (ص)
کنانه مادرش عوانه بنت سعد بن قیس بن عَیلان بن مُضَر است و کنیه اش ابونَضر،چون زمانیکه رییس قبایل عرب شد در خواب دید که به او گفتند که(بَرَّهء بنت مرّ بن اَدّ بن طابخه بن الیاس) را بگیر که از بطن وی باید فرزندی یگانه به جهان آید.پس کنانه با برَّ ازدواج نمود و صاحب سه پسر شدند:نَضر،ملک،ملّکان.ونیز با هاله را از قبیله ی اءزَد ازدواج نمود و از وی پسری آورد به نام (عبد مناه) و نور نبوی از جبین نضر ساطع بود و وجه تسمیه وی به نضر نضارت وجه اوست و او را قریش نیز گویند و هر قبیله ای که نسبش به نضر بپیوندد ، او را قریش خواندند و در وجه نامیدن نضر به قریش به اختلاف سخن گفته اند و شاید از همه بهتر آن باشد که چون نضر مردی بزرگ و با حصافت(خردمند)بود و سیادت(آقایی و بزرگی) قوم داشت ،پراکندگان قبیله را فراهم کرد و بیشتر هر صباح بر سر خوان گسترده ی او مجتمع می شدند ، از این رو قریش لقب یافت، (تقرّش)به معنای تجمع است.نضر دو پسر داشت به نام های مالک و یخلُد و نور نبوت در جبین مالک بود و مادرش عاتکه بنت عدوان بن عمرو بن قیس بن عیلان است و مالک پسری داشت به نام فِهر و مادرش جَندَلَه بنت حارث جُرهُمیّه است.فِهر رییس مردم بود و در مکه او را جمع آورنده ی قریش گویند.چهار پسر داشت از لیلی بنت سعد بن هُذَیل: غالب،محارب،حارث و اسد.از میان همه نور نبوت به غالب منتقل شد.
غالب دو پسر داشت از سَلمی بنت عمرو بن ربیعه خزاعیه به نام های لِوَیّ و تیم. و نور شریف نبوت به لُوَیّ منتقل شد و آن تصغیر (لای) است که به معنی نور است.لُوَیّ چهار پسر داشت به نام های : کعب ، عامر ، سامه و عوف و از میان آنها نور نبوت به کعب منتقل شد.
مادرش ماریه دختر کعب قضاعیه بود و کعب بن لوی از صنادید(بزرگان) عرب بود و در قبیله ی قریش از همه کس برتری داشت و درگاهش ملجاء و پناه پناهندگان بود که هر گاه داهیه (حادثه یا مصیبت یا اتفاق) عظیم یا کاری مُعجب روی می داد ، سال آن واقعه را تاریخ خویش می نهادند.لاجرم سال وفات او را 5644بعد از هبوط آدم ، تاریخ کردند تا عام الفیل. و او را سه پسر بود از محشّیه دختر شیبان: مُرّه،عدی؛هصیص، هصیص (به مهملات کُزبَیر) از برادران دیگر بزرگ تر بود و او را پسری بود به نام عمرو و عمرو دو پسر داشت یکی سهم و دیگری جُمح.و به (سهم) منسوب است ، عمروعاص و به (جُمح) منسوب است، عثمان بن مظعون و صفوان ابن امیه و ابومحذوره که موذن پیغمبر(ص) بود و به عدی بن کعب منسوب است ، عمر بن خطاب و مُرّه بن کعب که نور محمدی (ص)از کعب به وی منتقل شده و او را سه پسر بود.
کلاب مادرش هند دختر سریّ بن ثعلبه است و دو پسر دیگر تَیم و یَقَظَه و مادر این دو پسر با رقیه و به تَیم منسوب است قبیه ی ابوبکر و طلحه و بقظه پسری داشت به اسم مخزوم که قبیله ی ینی مخزوم به وی منسوب است و از ایشان است ، ام سلمه و خالد بن ولید و ابوحهل و همینطور کلاب بن مرّه دو پسر داشت که منسوب است به آن ، آمنه مادر پیغمبر(ص) و ابن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف .
دوم قصی و نامش زید است و او را قصی گفتند بدین جهت که مادرش فاطمه بنت سعد بعد از وفات کلاب به ربیعه بن حرم قضاعی شوهر کرد، زهره را که فرزند بزرگترش بود در مکه بگذاشت و قصی را که خردسال بود با خود برداشت و به اتفاق شوهرش به میان قضاعه آمد و چون قصی از مکه دور افتاد او را قصی گفتند که به معنی دور شده است و چون قصی بزرگ شد هنگام حج مادر خود فاطمه را با برادر مادری خود زراج بن ربیعه وداع کرد و به اتفاق جماعتی از قضاعه که عزیمت مکه داشتند به مکه آمد و نزد برادر خود زهره ماند چندان که به درجه ی ملکی رسید.
در آن زمان بزرگ مکه جلیل بن حَبسیه بود و در مردم خزاعه که بعد از جُرهُمیان بر مکه مستولی شده بودند حکومت داشت و او دختران و پسران داشت و از جمله دختران او حُبّی بود که قصی او را به نکاح خود درآورد و از پس آنکه روزگاری با او هم بالین بود ، بلای وبا و رنج رعاف(جاری شدن خون از بینی) در مکه پدید آمد پس جلیل و مردم خزاعه از مکه بیرون آمدند.جلیل در بیرون از مکه فوت کرد و هنگام رحلت وصیت کرد که بعد از او کلید داشتن خانه ی مکه با دخترش حُبی باشد و ابوغبشان الملکانی در این منصب حجابت ، با حبی مشارکت کند و این کار بدین گونه برقرار شد تا قصی را از حبی چهار پسر بوجود آمد:عبدالمناف ، غبدالعزی ، عبدالقضی ، عبدالدار.
قصی به حبی گفت: سزاوار است که کلید خانه مکه را به پسرت عبدالدار سپاری تا این میراث از فرزندان اسمعیل(ع)به در نشود. حبی گفت: من از فرزند خود هیچ چیز دریغ ندارم اما با ابو غبشان که به حکم وصیت پدرم با من شریک است چه کنم؟ قصی گفت: چاره ی آن بر من آسان است، پس حبی حق خویش را به فرزند خود عبدالدار گذاشت و قصی از پس چند روزی به طائف رفت و ابوغبشان در آنجا بود، شبی ابوغبشان بر می آراست و به خوردن شراب مشغول شد، قصی در آن مجلس حضور داشت، چون ابو غبشان را نیک مست یافت و از عقل، بیگانه اش دید منصب حجابت مکه را از او به یک خیک شراب بخرید و این بیع را سخت محکم کرد و چند گواه گرفت و کلید خانه را از وی گرفته و به شتاب تمام به مکه آمد و خلق را انجمن ساخت و کلید را به دست فرزند خود عبدالدار داد و از آن سوی، ابوغبشان چون از مستی به هوش آمد سخت پشیمان شد و چاره ندید. و در عرب ضرب المثل شد که : اَحمقُ مِن ابی غَبشان ، اَندم مِن ابی غَبشان ، اَخسَرُ صفقَه من ابی غَبشان.
چون قصی کلید را از ابو غبشان گرفت و بر قریش مهتر و امیر شد، منصب سقایت و حجابت و رفادت و لوا و ندوه و دیگر کارها ، مخصوص او گشت . سقایت آن بود ، که حاجیان را آب بدهی ، حجابت(پرده داری) کلید داشتن خانه مکه را میگفتند و او حاجیان را به خانه مکه راه میداد ، رفادت به معنی طعام دادن است و رسم بود که هر سال چندان طعام فراهم کنند که همه حاجیان را کافی بود و به مزدلفه(یعنی نزدیک شدن با اجتماع) آورده بر ایشان بخش فرمودی و لوا آن بود که هرگاه ،قصی سپاهی از مکه بیرون می فرستاد برای امیران لشکر یک لوا(بیرق،پرچم) بستی و تا عهد رسول خدا(ص) این قانون در میان اولاد قصی برقرار بود و ندوه به معنی مشورت است و آن چنان بود که قصی در جنب خانه خدای زمینی خرید و خانه ای بنا کرد و از آن یک در به مسجد گذاشت و آن را دارالندوه نام نهاد، هرگاه کاری پیش می آمد بزرگان قریش را در آنجا انجمن کرده شوری تشکیل می داد. بالجمله قضی قریش را مجتمع ساخت و گفت: ای معشر قریش! شما همسایه خدایید و اهل بیت اویید و حاجیان، میهمان خدا و زوّار اویند پس بر شما است که ایشان را طعام و آب مهیا کنید تا آنکه از مکه خارج شوند و قریش تا زمان اسلام بدین بود، آنگاه قُصَیّ ،زمین مکه را چهار قسمت نمود و قریش را ساکن کرد.
اما بنی خزاعه و بنی بکر که در مکه استیلا داشتند چون غلبۀ قصی را دیدند و کلید خانه را به دست بیگانه یافتند سپاهی گرد کرده با او مصاف دادند و در دفعه اول قصی شکست خورد پس برادر مادری قضی ، رزاح بن ربیعه با دیگر برادران خود از ربیعه با جماعتی از قضاعه به اعانت قصی آمدند با خزاعه جنگ کردند تا آنکه قصی غلبه کرد، پس بر قصی به سلطنت سلام دادند و او اول ملکست که سلطنت قریش و عرب یافت و پراکندگان قریش را جمع کرده و هر کس را در مکه جایی معین داد از این جهت او را (مجمع) گفتند.
قال الشاعر:
أَبوكُمْ نُصَيِّ كَانَ يُدْعَى مُجَمْعاً
بِهِ جَمَعَ اللَّهُ القَبَائِلَ مِنْ فِهْرٍ
و قصی چنان بزرگ شد که هیچ کس بی اجازه او هیچ کار نتوانست کرد و هیچ زن بی اجازه و رخصت او به خانه شوهر نتوانست رفت و احکام او در میان قریش در حیات و ممات او مانند دین لازم شمرده می شد.پس قُصَى منصب سقایت و رفادت و حجابت و لوا و دارالندوه را به پسرش عبدالدار تفویض نمود و قبیله بنی شیبه از اولاد اویند که کلید خانه را به میراث داشتند و چون روزگاری تمام برآمد قصی وفات یافت و او را در حَجون (نام قبرستانی در بالای مکه) مدفون ساختند.و نور محمدی از قصی به عبد مناف انتقال یافت و نام عبدمناف مغیره بود و از نظر ظاهری به جمال قمر البطحاء لقب داشت و كنيتش ابو عبدالشمس است و او با عائکه دختر مرة بن هلال سلمیه ازدواج کرد و از وی دو پسر توأمان(دوقلو) متولد شدند چنانکه پیشانی ایشان به هم پیوستگی داشت، پس با شمشیر ایشان را از هم جدا ساختند یکی را عمرو نام نهادند که هاشم لقب یافت و دیگری را عبدالشمس.
یکی از عقلای عرب چون این موضوع را فهمید گفت: در میان فرزندان این دو پسر جز با شمشیر هیچ کار فیصل نخواهد یافت و چنان شد که او گفت زیراکه عبد الشمس پدر امیه بود و اولاد او همیشه با فرزندان هاشم از در خصم بودند و شمشیر آخته داشتند و عبد مناف غیر از این دو پسر، دو پسر دیگر داشت یکی المطلب که از قبیله او عبيدة بن الحارث و شافعی است، و پسر دیگرش نوقل است که جبیر بن مطعم به او منسوب است و هاشم بن عبدمناف را که نامش عمرو بود از جهت علوّ ،مرتبت او را عمرو العلی میگفتند.
ادامه دارد….
منبع:
کتاب منتهی الآمال_جلد اول ، نویسنده:مرحوم حاج شیخ عباس قمی
«انجمن آنتی شبهات»
تلگرام_اینستاگرام