شبهه: چرا خداوند ما را خلق کرد، درحالیکه به ما نیازی ندارد؟
لیست محتوا
نیاز خداوند به آفرینش انسان؟
وقتی میگوییم خداوند متعال در کتاب خودش فرموده است: «و نیافریدم جن و انسان را مگر برای اینکه مرا عبادت کنند» و عبادت هیچ کس برای خداوند سود و منفعتی ندارد و گناه و کفر انسان نیز ضرری به خداوند نمیرساند، چه بسا شخصی اعتراض کند و بگوید پس وقتی نه به ما و نه به عبادت ما نیازی ندارد، حکمت چیست که ما را آفریده است؟ این سؤالی است که قصد بررسی آن را داریم.
تَلۀ پیشفرض های ضمنی
هر سؤالی فارغ از محتوای آن، دارای پیشفرض های ضمنی است. دارای مقدماتی است که در ظاهر سوال ذکر نشده اما میتوان از آن پرده برداشت. برای مثال میتوانیم مقدمات و پیشفرض های سؤال فوق را به صورت زیر فهرست کنیم:
۱. کنش های انسان و خواسته های او بخاطر رفع نیاز است.
۲. بنابر این هر کار وکنشی و هر خواسته ای بخاطر نیازمندی است.
۳. پس اگر خدا چیزی انجام دهد (آفرینش ما)، یا چیزی بخواهد(عبادت)
۴. پس این قطعا ناشی از یک نیاز است.
۵. در نتیجه: خداوند یا ما را بخاطر یک نیاز خلق کرده است، یا اگر نیازی نداشته باشد، پس بیهوده و بی هدف آفریده است.
اما حقیقت این است که همه این مقدمات، از همان شماره اول نادرست است. اگر مردی را ببینیم که به گنجشکی غذا می دهد، آیا میگوییم غذا داد چون آن مرد به این کار نیاز دارد؟ آیا یک نقاش وقتی یک تابلوی زیبا را نقاشی میکند، لزوماً به آن نیاز دارد؟! یا وقتی در موقعیتی باشیم و ببینیم که جان فردی در خطر است و برای نجات او فوراً اقدام کنیم، آیا این نجاتدادن بهخاطر این است که ما به او نیاز داریم؟ یا یک پزشک وقتی از بیمار میخواهد که دهانش را باز کند، این خواستن به این معنی نیست که پزشک نیازمند است! یا یک معلم وقتی از دانش آموزش درخواست میکند که تکالیفش را بنویسد و درسش را بخواند، این خواستن از سوی معلم دلیل بر نیازمندی معلم نیست بلکه به نفع دانش آموز است.
مفهوم «نیاز»، محدودتر از آن است که بتواند کنشهای انسان را تفسیر کند. درست است که مثالهایی که ذکر شد علل مختلفی داشتند اما اساساً نمیتوان صرفا با مفهوم «نیاز» همه آنها را تفسیر کرد.
پس وقتی مقدمه اول را نمیتوان به همه رفتارهای بشر تعمیم داد، قطعا مقدمات دیگر این زنجیره نیز نادرست خواهد بود چرا که بر همان مبنا نوشته شده اند.
حالا به مقدمه دوم بپردازیم که از گزاره «انسان» که اشتباه بودنش را ثابت کردیم، فراتر رفته و ادعای مذکور را به هر «کاری» و هر «خواستنی» تعمیم داده است. اینجا باید پرسید که با چه توجیه و چه دلیل و چه معیاری میتوان کنش انسان را به همه موجودات دیگر تعمیم داد؟ چه چیزی انگیزه رفتاری انسان را به همه موجودات تعمیم میدهد؟ این ادعایی است که به استدلال نیاز دارد. و سوال مهمتر این است که چگونه در چنین حالتی، مخلوق با خالق مقایسه می شود؟
آیا حقیقت خالق را شناختیم؟ آیا او را آنقدر به خوبی درک کرده ایم که با انسان مقایسه کنیم؟ قطعا که نه! پس مراقب مغالطه و تَله «انسان محوری» باشید؛ مراقب باشید تصور نشود که هر آنچه بر انسان منطبق است، بر خداوند متعال هم منطبق است و با مقایسه افعال بشر با افعال خالق بشر، بین آنها قضاوت نکنیم. چرا که هر نوع تصرف خداوند در قلمرو فرمانروایی خویش( جهان هستی)، از تصرف و کنشهای مخلوق در مخلوق متفاوت است.
شخص معترضی که میگوید خداوند برای برطرفساختن نیاز یا کمبودی در خودش از ما خواسته عبادت کنیم، این اعتراضش فقط بخاطر این است که با نگرشِ «انسانمحوری» محدود شده است. یعنی برای مقایسه هرچیزی، انسان را ملاک میگیرد. چنین شخصی به عقل خودش اجازه نمیدهد که تصور کند ممکن است عامل یک درخواست، تمایل به رفع نیاز و پر کردن یک خلأ نباشد. چون معمولاً انسان به قصد رفع یک نیاز یا کامل کردن یک نقصان، درخواستی را مطرح میکند و خواستار چیزی میشود و به همین علت، شخص معترض گمان میکند که این امر، به هر «خواستن»ی و هر جایی قابلتعمیم است.
و اما درست آن است که بگوییم: دانستن گرایشها و اهداف چیزی با شناخت حقیقت ذات آن میسر میشود. بنابراین، چون ما به طبیعت ذات انسان شناخت داریم، میتوانیم با علم و یقین بگوییم که خواستنِ یک چیز از سوی انسان، معمولاً سببهایی دارد و با کسب یک خیر یا دفع یک شر، دارای فایده برای انسان است؛ اما تعمیمدادن این ادعا به ذات الهی باطل و اشتباه است؛ چراکه ما به حقیقت این ذات، جاهل هستیم و از معلومات عقلی و نقلی دربارۀ او هم آگاهی کامل نداریم.
البته این هم ناگفته نماند که عقل ما بهصورت بدیهی اذعان دارد که خدای نیازمند نمیتواند خدا باشد، چون نیازمندی نشانۀ نقص است و خدای کامل، نمیتواند نقصی داشته باشد. بنابر این نادرستی پیشفرضهای 3،2 و 4 اثبات میشود.
اکنون به نتیجه آخر میرسیم که یک مغالطه هم در آن دیده میشود. متضاد «بیهودگی»، «نیازمندی» نیست؛ بلکه «هدفمندی و حکمت» است و همانطور که اصل منطقی میگوید «ندانستن چیزی بهمعنای نبودن آن نیست»، پس ندانستن و درکنکردن حکمت خداوند از یک کار معین، لزوماً بهمعنی نبودن حکمت و هدف نیست. البته در بسیاری مواقع حکمتهای افعال و مخلوقات خداوند بیان شده و قابل درک است.
سؤال سودمند: اگر در پرسش مذکور در ابتدای مقاله تأمل کنیم، دو سؤال مطرح میشود: پرسشگر این سؤال کیست، و فایده و منفعت این پرسش چیست؟
اگر پرسشگر ملحد باشد، پس این سؤال برای او مفهومی ندارد؛ چرا که در اعتقاد او، خداوند متعال اصلاً وجود ندارد. پس پرسیدن از فعل کسی که وجود ندارد بیهوده و بیمعنی است!
اگر پرسشگر مؤمن باشد، پس او حتما میداند که خداوند حکیم، برای هر چیزی حکمتی دارد و به این امر ایمان دارد. بنابراین، از پسِ هر فعل الهی، دنبال حکمت تفصیلی آن نمیگردد چون این سخن خداوند را به خوبی میداند که فرموده است: «و لا یحیطون به علما: در علم و دانش به او احاطه نمی یابند».
پس این سؤال، برای ملحد و مؤمن و هرکسی به یک اندازه کم فایده است. چون کنهِ ذات او را آنطور که باید و شاید، نشناخته ایم.
سؤال مهمتر این است که ما چه کار خواهیم کرد و به کجا خواهیم رفت؟! و همین سؤال است که پاسخش را به صورت واضح و دقیق در اختیار داریم. خداوند متعال پاسخ این سؤال را به ما گفته و بارها آن را یادآوری کرده است و ما نیز در مقالات دیگر به صورت مفصل درباره آن خواهیم گفت.
حالا پاسخی دیگر به سؤال مذکور می دهیم. گفتیم که خداوند نمیتواند دارای نقص و عیب باشد. خداوند باید کاملترین باشد؛ چون او کمال مطلق است. خلق کردن جهان هستی، ارزشمندتر از خلق نکردن آن است. پس اگر خداوند، خلق نمیکرد برای او یک نقص محسوب میشد. از ذات کاملی همچون ذات مبارک الله تعالی، انتظار می رود که کارهای بزرگ و ارزشمند انجام دهد نه اینکه منفعل باشد. خلق کردن و هدایت کردن، و ایجاد یک مسیر برای رسیدن به کمال و خوشبختی همیشگی، اقتضای خداوند بودنِ این ذات مبارک است. نباید از این نکته غافل شویم که خلق کردن اصلا یکی از صفات خداوند است و صفات خداوند عین ذات اوست. مانند آب که خیس بودن عین ذات آن است و یا نمک که شور بودن عین ذات آن است به همین ترتیب خالق بودن عین ذات خداوند است. یعنی خداوند ذاتاً خالق است و خالق نبودن آن به لحاظ منطقی غیر ممکن است.
2 دیدگاه ها