پرفسور دیوید سی لیندبرگ یکی از برجستهترین تاریخ نگاران که متخصص حوزه تاریخ علم بودهاند در کتاب سرآغازهای علم در مغرب خویش که از کتابهای مرجع در تاریخ علم است توضیحاتی در خصوص دوره طلایی اسلام و سرگذشت علم در این دوره میدهند.
مطلب زیر بخش زَوال علم اسلامی کتاب ایشان است.
نهضت علمی در اسلام هم اعتلا، و هم تداوم داشت. ترجمهی آثار یونانی به زبان عربی در نیمهی قرن هشتم (قرن دوم هجری) شروع شد؛ در پایان قرن نهم میلادی (سوم هجری) فعالیت ترجمه به اوج خود رسیده بود و پژوهش های علمی شدیدی در جریان بود. از نیمهی قرن نهم درست تا قرن سیزدهم (قرن هفتم هجری) کار علمی در تمام رشتهها و شعب علم یونانی در سراسر جهان اسلام ادامه داشت. دورهی عظمت مسلمانان در علم پانصد سال به درازا کشید – یعنی مدت زمانی بیش از فاصلهی میان کوپرنیکوس و عصر ما.
سرچشمه و خاستگاه این نهضت به جهت مقاصد علمی در بغداد و در دستگاه خلفای عباسی بود، و گرنه مراکز علمی متعددی دیگر در شرق نزدیک وجود داشت. در قرن یازدهم میلادی (پنجم هجری) قاهره به رقابت با بغداد قدبرافراشت. در این میان، علوم اوایل (یونانی) به اسپانیا ره گشوده بودند؛ در آنجا سلسلهای از بنیامیّه که در شرق نزدیک جای به عباسیان پرداخته بودند، دربار با عظمتی در قرطبه تاسیس نمودند. تحت حمایت امویان اندلس (اسپانیا) در قرن یازدهم و دوازدهم علوم رونق و شکوفایی یافت. کسی که در این تحول نقش اساسی داشت الحکم (فت ۳۶۶ ه.ق/ ۹۷۶ م) بود که کتابخانهای بزرگ در قرطبه تاسیس کرد و آن را با ذخایر کتب بینباشت. کتابخانهی عظیم دیگر با مجموعهای گرانبها از کتب علمی در طلیطله (تولدو) تاسیس گردید.
اما در قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی (هفتم و هشتم هجری) از فعالیتهای علمی چیزی احساس نمیشد. چگونه این اتفاق افتاد؟ در این باره تحقیق کافی به عمل نیامده است که به ما اجازه دهد با اطمینان سیر این تحول را پیگیری کنیم، و یا توضیح قانع کنندهای عرضه بداریم، اما عوامل علّی چندی را میتوان شناسایی کرد. نخست نیروهای مذهبی محافظهکار و قشری به تدریج قدبرافراشتند، و وجودشان در جامعه محسوس افتاد. اغلب مخالفت اینان با علم اشکال و صور زیرکانهتری داشت – آنها فعالیت علمی را نابود نمیساختند، بلکه با تحمیل تعریف بسیار محدودی از سودمندی و فایده بخشی کار علمی، خصلت و کیفیت آن را تغییر میدادند.
معنای این سخن آن است که توجه بهبسیاری از مسائل که زمانی مهم بهنظر میرسید، از میان رفت.
دوم آنکه مشغله و کار علمی اگر بخواهد رونق و شکوفایی یابد نیاز به آرامش، رفاه و کامیابی، و حمایت داد. در اواخر دورهی میانهی اسلامی این هر سه در نتیجهی جنگهای مداوم و مصیبتزای میان احزاب، فرقهها و دولتهایِ کوچک داخلی و حملات خارجی رو به ناپدیدی میرفت. در مغرب، فتح اسپانیا به دست مسیحیان، پس از حدود سال ۴۵۸ ه.ق/۱۰۶۵م به صورت جدی شروع شد، و ادامه یافت تا تمام شبه جزیره، پس از دو قرن، به چنگ مسیحیان افتاد. طلیطله در ۴۷۸ ه.ق/۱۰۸۵ م، قرطبه در ۶۳۴ ه.ق/ ۱۲۳۶ م و اشبیلیه در ۶۵۶ ه.ق / ۱۲۴۸ م در برابر لشکریان مسیحی سقوط کرد. در شرق، مغولان از اوایل قرن سیزدهم (ششم هجری) به فشار آوردن بر مرزهای جهان اسلام پرداختند؛ در ۶۵۶ ه.ق / ۱۲۵۸ م بغداد را گرفتند، و به این ترتیب خلافت عباسیان را ساقط نمودند. در مواجهه با جنگهای تضعیف کننده و خانمان برانداز، نابسامانی اقتصادی، و در نتیجه از میان رفتن حمایت از علم و دانش، علوم نتوانستند به حیات خود ادامه دهند. در ارزیابی این سقوط باید در نظر داشته باشیم که علوم بیگانه یا علوم اوایل در سطح متعالیشان هرگز یک جایگاه تاسیساتی ثابت در اسلام پیدا نکرده بودند، و محافل و گروههای مذهبی قشری همواره با دیدهی ظن و انکار بدانها مینگریستند، و سودمندی و فایدهبخشی آنها (بویژه علوم پیشرفته) امری فایق نبود. خوشبختانه پیش از آنکه دستاوردها و ساخته و پرداختههای علم اسلامی از میان برود، میان جهان اسلام و دنیای مسیحی تماس و ارتباط برقرار شد، و فرایند انتقال فرهنگی از نو آغاز گشت.
” سرآغازهای علم در غرب، نوشتهی دیوید لیندبرگ، ترجمهی فریدون درهای، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، صفحهی ۲۴۶ ، ۲۴۷ و ۲۴۸ “
《لذت داشتن عقاید و باورهای تحقیقی را با ما تجربه کنید.》
«انجمن آنتی شبهات»