فلسفه و منطقشبهاتمسائل اجتماعی

برهان شر یا مسئله رنج انسانی و رنج طبیعی

اگر شُبهِه افکن یک فرگشت گرایِ خوش خیم باشد، می توان او را به همان قوانینِ متافیزیکیِ خودشان که همواره همچون یک راز هستند حواله داد ( نشریه های سکولار عادت ندارند چیزی که با داروینیسم قابل توجیه نباشد را بپذیرند بلکه به جای اعلامِ صریحِ درماندگی ، خواهند گفت : این مساله همچون یک راز باقی مانده است !!! در نتیجه اگر یک ملحدِ مفلوکِ فرگشت گرا بگوید : چرا گیتی چنین است و چنان نیست ؟! فورا بگوئید : چون اگر گیتی کمابیش بصورتِ فعلی اش نبود من یا شمائی وجود نداشتیم که سوال اخیر را بپرسیم …

اصل انسان‌نگر یا اصلِ انسانی (به انگلیسی: Anthropic principle)

گروهی از اصول است که سعی در مشخص کردنِ این دارند که چقدر مشاهداتِ ما از جهان از نظرِ آماری محتمل هستند؛ با توجه به این نکته که ما تنها می توانستیم در یک نوعِ خاص از جهان وجود داشته باشیم. به عبارت دیگر اگر قوانینِ جهان با پیدایشِ حیات سازگار نبود، اصلا امکانِ مشاهده علمیِ جهان امکانپذیر نبود. موافقینِ اصلِ انسان‌نگر ادعا می‌کنند که این اصل ، سن داشتن جهان و ثابت هایِ بنیادیِ فیزیکیِ ضروری برای پیدایشِ حیات خودآگاه را توضیح می‌دهد؛ زیرا اگر به گونه دیگری بود، ما اصلا وجود نداشتیم که مشاهده‌ انجام دهیم.بنابراین یک فرگشت گرا اگر به مبانیِ فکریِ خود وفادار باشد ، باید رنج را محصولِ فرگشت کیهانی و زیستی و … بداند.هاوکینگ نیز در اکثر نوشته هایش بالأخص در کتاب تاریخچه زمان و کتاب جهان در پوست گردو ، ارادت خود را به «اصل انسانی» ابراز میدارد …
(جهان در پوست گردوص ۱۲۷ ، ترجمه : محمدرضا محجوب)

پُر واضح است که دستاویز قرار دادن «برهان شر» یا «مساله ی رنج» توسط امثال داوکینز و هاوکینگ و پیتر سینگر و … از نظر یک مخاطبِ آگاه ، یک گل به خودیِ زیبا (آنهم از نوع قیچی برگردان ) می باشد …
در واقع آنها بیش از آنکه و پیش از آنکه با طرح مساله ی رنج ، وجود خدا را به چالش بکشند ؛ به جنگ خدای ناموجودِ نامفهومی که خودشان ساخته و پرداخته اند و مطمئن هستند که وجود ندارد یا اگر وجود دارد شایسته ی پرستش نیست ؛ رفته اند با این وجود در کمالِ وقاحت ، چنین تصویر ارائه شده یِ ضعیفی را به ما نسبت میدهند و با بکارگیری ماهرانه ی مغلطه ی پهلوان پنبه مخاطب ناآگاه را بسادگی دور میزنند.

مساله ی اول پذیرش بی چون و چرای مقدماتی است که شبهه افکن اصرار بر قبولاندنِ آن بر مخاطب خود دارد ، حال آنکه فاسد بودن برخی یا تمامی این مقدمات را بسادگی می توان نشان داد .

شبهه افکن وجود رنج را با یکی یا هر سه مورد از سه گانه ی : «خیرخواه بودن خدا» ، «قادر مطلق بودن خدا» و یا «عالم بودن خدا» در تضاد معرفی می کند و نتیجه می گیرد یا چنین خدایی نمی تواند وجود داشته باشد یا اینکه چنین خدایی با وجود رنج در جهان ، شایسته ی پرستش نیست. گویی این صفات به هیچ نحوی در معیت رنج قابل باز تعریف نیست.

بسادگی می توان نشان داد که

۱)«خیرخواه» بودن ، «مهربان » بودن فهم شده است و
۲)«قادر مطلق» بودن نیز قادر بودن بر انجام هرکاری فهم شده است بدون در نظر گرفتن «ناممکن های منطقی»
که البته هر دو باور که ما نام آن را «باور غلط عامیانه» میگذاریم ، مورد نقد است .ضمن این که مورد ۱ نباید غلط فهم شود.

وقتی می گوئیم «خیرخواه» بودن را نباید با «مهربان» بودن اشتباه گرفت ؛ منظورمان این نیست که خداوند «خیرخواه» است نه «مهربان» ، بلکه منظورمان این است که خداوند هم «خیرخواه» است و هم «مهربان» ، منتهی نباید این دو صفت را علیرغم تمایزهای آشکاری که با هم دارند یکی فرض کرد.

پزشکی را در نظر بگیرید که از فرطِ «مهربان» بودن نمی تواند تیغِ جراحی بدست بگیرد ، آیا به صرفِ «مهربان» بودنش باید او را پزشک خوبی بدانیم ؟یا مادرِ «خیر خواه»ی را در نظر بگیرید که با احتیاطِ فراوان ؛ فرزندش را شونصد سال در خانه حبس کرده است مبادا توسط گروه های مافیایی قاچاق اعضای بدن ربوده شود …آیا او را می توان مادری «مهربان» دانست ؟مهم تر از آن : می توان او را مادرِ خیرخواهِ عاقلی دانست ؟

مهربانیِ بدونِ خیرخواهی و خیرخواهی بدون مهربانی واقعا تا همین اندازه که تمثیل های فوق بیان میدارد ، چَرَند بنظر میرسد.

یک پزشک یا یک مادر در مجموع باید «خوب» باشند و زمانی «خوب» هستند که تعادلِ ظریفی میانِ وظایفی که بر عهده دارند و امکاناتی که در اختیار دارند برقرار سازند ؛ هرچند که من یا شما به عنوانِ بیمار یا فرزند ؛ التفاتی به این تناسب و تعادلِ ظریف و حیاتی نداشته باشیم خداوند نیز در مجموع «نیک» است و حتی «نیک ترین» وجودی است که می توان تصور کرد ، لکن انتزاعی بررسی کردنِ صفتی از صفات او و عدم توجه به ارتباط ظریف آن با دیگر صفات الهی و نیز عدم دقت در تبیین آن صفت (مثل بیان ویژگی های صفت مهربانی برای صفت خیرخواهی) ممکن است شما را به این برداشت غلط برساند که : خدایی با چنین اوصافی وجود ندارد …
با تأمل در مطالبی که بیان شد می توان چنین نتیجه گرفت که «خیرخواه» بودن مستقل از لوازم و وسایلی است که بکار گرفته می شود و «خیرخواهی» را باید در خلال افعال و اهدافی جست که بدنبال آن می آید.

«خیرخواهی» چیزی است که انحراف لوازم و وسایل را از وجهه ی مطلوب تا حد زیادی تلافی میکند اگر و تنها اگر : هدف و نیتِ اصلی «نیکو» بوده باشد در نتیجه ابدا لازم نیست که حتما ابزار و لوازمی که بکار میگیریم در «نیکی» به پایِ هدفی برسند که در خاطر داریم ، چرا که این موضوع که شما بهترین نیت ممکن را در سر بپرورانید ؛ لکن از اجرای آن در خارج از ذهنِ خود (بواسطه ی برخی محدودیت ها) محروم بمانید ؛ نه تنها ممکن بلکه اجتناب ناپذیر است !
چرا که دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم از هر چهار طرف مقهورِ محدودیت های منطقی_طبیعی ، سرشتی و بنیادی است. مثلا :
ما حتی نمی توانیم تصور کنیم که جامعه ای از «انسان» های «آزاد» و «مختار» داریم ، بدون آنکه رنجی بر یکدیگر تحمیل کنند.
سخن معروفی داریم که می گوید :
«یکی از خطرات آزادی آن است که همواره ممکن است از آن بصورت نادرست استفاده شود »

هر جهان ممکنِ حاویِ مردمانِ «آزاد» و «مختار» را تصور کنید بالأخره باید شاهد تحمیلِ درجاتِ مختلفی از رنج باشید بگذارید دنیایی را مثال بزنیم که خودمان آن را ساخته ایم و ظاهرا رنج فیزیکی در آن وجود ندارد ؛ «دنیای مجازی»
آیا مردمانِ «آزاد» و «مختار» اجازه خواهند داد که این دنیای نو دنیایی بدون رنج باشد ؟!
یا اینکه «تهدید» و «تحقیر» و «توهین» و نژادپرستی و نمایشِ اختلافِ سطحِ زندگی ‌و خیلی چیزهایِ منفیِ دیگر ؛ پای همان رنج های دنیای واقعی را به دنیای مجازی نیز باز خواهد کرد ؟! اگر گفته شود : هرچه که نباشد رنج های دنیای مجازی از رنج های دنیای واقعی کمتر است ؛ خواهیم گفت : با عرضه به کدام معیار؟
چه بسا برخی رنج های روحی_روانی ؛ از رنج فیزیکی شدیدتر باشد … ضمن این که ما دنیایی بدون رنج می خواستیم نه دنیایی با رنج کمتر ؛ تازه اگر بپذیریم که رنج آن کمتر است !

شخصی که از پشت گوشیِ هوشمندش در دنیای مجازی ؛ بی پروا به شما توهین میکند ؛ شاید در دنیای واقعی جسارت چنین کاری را نمی داشت پس دنیای مجازی نه تنها از رنج شما نکاسته ؛ بلکه بر آن افزوده است و در همان حال دنیای ایده آل تری برای شخص موهن جهت تحمیل رنج بر شما و دیگران ساخته است …

بنابراین لازم می آید که مساله ی «قادر مطلق» بودن و دیدگاه عامیانه و سنتی راجع به آن برای داشتن درک درستی از مساله ی «رنج» مورد تجدید نظر قرار گیرد …خداوند قادر به انجام هرکاری است که منطقا محال نباشد !حال شاید شخصی بگوید : خداوند خالق و مبدع همه چیز است حتی قوانین منطق ؛ می توانست قوانین منطق را طوری بیافریند که چیزهایی که منطقا محال است ؛ محال نباشد !!! چنین امری مستلزمِ باقی نگذاشتن هیچ بنیانِ منطقی ؛ برای منطقی جلوه دادن باوری کاملا غیرمنطقی است ، یک سفسطه ی ناب ضمن این که بازهم چیزی عوض نمی شد ! حتی از نظر یک ناباور ، می توان شخصی را تصور کرد که از جاودانگی و لذات بهشتی به ملال رسیده است و درد بی دردی مایه ی رنجش خاطرش شده است بارها با این شبهه نیز سر و کار داشته ایم که لذت بخش ترین نعمت ها هم بالاخره ملال آور و تکراری می شوند و از این قبیل سخنان سخیف . حال آنکه در بحث برهان شر و مساله ی رنج همین ناباورِ شبهه افکن. تنها چیزی که از شما برای قبول کردن خیرخواهی و قادر مطلق بودن خدا می خواهد ؛ دنیایی بهشت وار است که هیچ رنج و سختی و گرسنگی و پیری و بیماری و … در آن نباشد. اما همین که شما از بهشت موعود سخن بگوئید با همان اوصافی که همگی مطابق تصویری است که خود او از دنیای بدون رنج ارائه داده بود ؛ شما را خرافه پرست و متحجر خواهد خواند و تضاد فکری طرف نیز که خودش تازه متوجه آن شده تقصیر شما می شود قاطعانه می توان گفت که :

هیچ دنیای ایده آلی برای کسی که فقط زیر کرسی نشسته و بهاریه می سراید وجود ندارد به عبارت ساده تر : اگر گفته شود : که جهان باید حاویِ مقادیری از «رنج» می بود تا اهدافی که مد نظر خداوند است محقق شود ؛ شخصِ ناباور خواهد گفت : اگر خداوند خیرخواه و قادر مطلق است آیا نمی توانست این اهداف را بدون تحمیل رنج تحقق بخشد ؟ و اگر گفته شود : چنین جهان مورد نظری حقیقتا وجود دارد و آنهم بهشت است که در آن هیچ رنجی وجود ندارد ؛ از ملال آور بودن و تکراری شدن لذات آن سخن خواهد گفت…

در واقع ؛ نه جهان حاویِ رنجِ دارایِ هدف که در نهایتِ ظرافت و همبستگی ؛ برای هدفی عالی طراحی شده است و نه جهان بدون رنج (یعنی بهشت) که پاداش کسانی است که یا از سر فضل خداوندی یا از سر عدل به آن داخل می شوند.نمی تواند تعارضات ذهنی یک ناباور را حل و فصل کند.از سویی «رنج» را نمی تواند قبول کند و از سویی دیگر جهان بدون رنج هم برایش کسل کننده است

نمی تواند تعارضات ذهنی یک ناباور را حل و فصل کند
از سویی «رنج» را نمی تواند قبول کند و از سویی دیگر جهان بدون رنج هم برایش کسل کننده است

چکیدۀ بحث

۱) وجود «رنج» در جهان ، «خیرخواه» بودن خداوند را مخدوش نمی کند.

۲) «خیرخواه» بودن مستقل از ابزار است.

۳) جهانِ حاویِ رنج ؛ اگر از لوازمِ هدفی خاص باشد ؛ آن هدف باید متعالی باشد.

۴) متعالی بودنِ هدف ، انحرافِ ابزار از مسیر ایده آلِ مطلوب را (چه فراهم ساختن آن ممکن باشد چه نباشد ) تلافی خواهد کرد.

۵) درک انسان از هر موضوعی (طبیعی یا فراطبیعی) محدود است.

۶) این محدودیت ها ذاتی هستند.

۷) بی هدف به نظر رسیدن امری  به معنای بی هدف بودن آن نیست (عین این جملات را بارها از فیزیکدان ها با این الفاظ شنیده ایم : در حال حاضر توضیحی برای فلان مشاهداتِ تجربی نداریم  اما این بدان معنا نیست که هیچ توضیحی وجود ندارد)

۸) موارد فراوانی از «رنج» که قابل توجیه اند ؛مؤیدِ این نظر است که  دیگر مواردی نیز که توجیه سرراستی ندارند باید قابل توجیه باشند (این یک اصل آماری است)

۹) جهانِ بدون رنج  وجود دارد.

۱۰) ورود به این جهان بدون رنج ممکن است و نیز  نشانه ی دیگری است از فضل و عدل الهی.

فضل الهی می تواند پاسخی باشد به رنج کودکی که حتی نمی داند برای چه باید رنج بکشد ، اینکه شخصی ناخواسته و ندانسته به سعادتی نائل آید چیز بدی است ؟!وجود «رنج» در جهان را تنها زمانی می توان ظالمانه قلمداد کرد که  نه هدفی متعالی در پس آن باشد ، نه امکان جبرانی.در داستان کوتاه «شرط بندی» اثر چخوف  یکی از میهمانان در مورد حکم اعدام و حبس ابد از طرف حکومت بیان میدارد «هردوی آنها به یک اندازه غیر اخلاقی اند، زیرا هردو یک هدف دارند: این که انسان را بکشند. حکومت که خدا نیست و این حق را ندارد که آن چیزی را بگیرد که اگر قرار باشد دوباره برگرداند‌ نتواند»

۱۱)خداوند قادر است هر چیزی را جبران کند.

«انجمن آنتی شبهات»

( تلگرام / اینستاگرام )

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا